کد مطلب:130075 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:268

سخنرانی 09
بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمدللَّه رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین والصلاة والسلام علی خاتم النبیین ابی القاسم محمد و آله الطاهرین.

ضمن سخنرانی دیروز اشاره كردم كه خطبه ها و سخنرانیهای اهل بیت عصمت و طهارت كه از دستبرد تحریف و تبدیل محفوظ و مصون مانده و در كتابها و مآخذ قابل استناد و اعتماد نوشته شده و به ما رسیده است در كار بررسی تاریخ عاشورا بسیار ارزنده و مورد استفاده است و بوسیله ی همین اسناد مقدس تاریخی است كه امروز با گذشتن بیش از سیزده قرن تاریخ عاشورای سال 61هجری كاملاً بر ما روشن است و باید به ارزش واقعی این اسناد زنده و ارزنده توجه داشت، چه اگر این خطبه ها ثبت نمی شد و این سخنرانیها به ما نمی رسید، یا تحریف شده ی آن به دست ما می رسید نه تنها راهی به واقع نداشتیم، بلكه امری را كه واقع نشده و حقیقت نداشته است به عنوان واقع می پذیرفتیم و خدا می داند كه چه آثار سوئی بر اسناد تحریف یافته بار می شد.

امروز می توان واقعه ی كربلا را از روی خطبه های امام و اهل بیت كه در مكه و بین راه حجاز و عراق و كربلا و كوفه و شام و مدینه ایراد كرده اند و از روی سخنانی كه در پاسخ پرسشهای این و آن گفته اند و از روی رجزهائی كه خود امام و اصحاب او روز عاشورا در مقابل دشمن خوانده اند و در مآخذ معتبر ثبت و ضبط شده است و از روی نامه هائی كه میان امام و مردم كوفه و بصره رد و بدل شده و نامه ای كه یزید به ابن زیاد نوشته و نامه هائی كه ابن زیاد به یزید و عمر بن سعد نوشته و نامه های عمر بن سعد به ابن زیاد و نامه ی ابن زیاد به حاكم مدینه كه همه اش در تواریخ معتبر مضبوط است و


بدست آیندگان هم خواهد رسید و همیشه محفوظ خواهد ماند از روی این مدارك می توان واقعه ی عاشورا را با تمام جزئیات كه روی داده است شرح آن را فهمید و پند گرفت و هیچ نیازی به مدرك و مأخذ دیگری نیست. روزی كه یزید به ابن زیاد نامه می نوشت و او را به فرماندهی عراقین منصوب می داشت و درباره ی مسلم بن عقیل می نوشت كه خبر یافته ام كه مسلم به كوفه آمده است تا در میان مسلمین ایجاد اختلاف كند و می خواست با این جمله مسلم را در تاریخ اسلام با قیافه ی مردی ماجراجو و فتنه انگیز نشان دهد، هیچ نمی دانست كه تاریخ هم نامه ی او را به همین عبارت رسوا، ضبط می كند و هم جوابی را كه مسلم به این نامه داد یعنی همان سخنی را كه در جواب ابن زیاد گفت و این نامه و نامه نویس را هم رسوا كرد. روزی كه مسلم را دستگیر و بر ابن زیاد وارد كردند ابن زیاد با درشتی و تندی به مسلم گفت: پسر عقیل مردم این شهر آسوده خاطر بودند پس تو آمدی و میان ایشان تفرقه افكندی و ایشان را به جان هم انداختی، این همان مطلبی بود كه یزید درباره ی مسلم نوشته بود و ابن زیاد چیزی بر آن نیفزود و همان را به مسلم گفت و این هم در تاریخ ثبت شده. اما مسلم پاسخ آن نوشته و این گفته را داد تا در آینده ی تاریخ، مردم هم آن را بخوانند و هم این را، آن گاه قضاوت كنند و انصاف دهند. مسلم گفت: این طور نیست و من خود به این شهر نیامده ام كه مردم را پراكنده سازم و در میان ایشان ایجاد اختلاف و ناسازی كنم، مردم این شهر خودشان به استناد نامه هائی كه به ما نوشته اند می گویند كه پدرت زیاد نیكانشان را كشت و خونشان را ریخت و چون بیدادگران و زورگویان دنیا با ایشان رفتار كرد، ما آمدیم تا عدالت را برقرار سازیم و مردم را به حكم قرآن مجید دعوت كنیم. آیا می شد یزید و ابن زیاد كاری كنند كه آنچه درباره ی مسلم نوشتند و گفتند در تاریخ بماند؟ اما آنچه مسلم گفت و با جمله ای كوتاه قیافه ی زننده حكومت زیاد را كه یكی از جباران عراق بود نشان داد در تاریخ نماند و كسی آن را نشنود و ننویسد و آیندگان از آن بی خبر بمانند و واقعاً باور كنند كه مسلم فتنه انگیز و خون ریز و مفسده جو و تفرقه انداز بود؟ این كار امكان پذیر نیست.

یزید می توانست امام را بكشد و یاران او را شهید كند و اهل بیت او را اسیر و گرفتار سازد، اما نمی توانست حكم تاریخ را تغییر دهد و با قیافه ای جز آنچه داشته


است برای خود در تاریخ جائی باز كند.

تاریخ بسیار نیرومند و با قدرت است و امكان پذیر نیست كه امانت و درستی و صراحت خود را از دست بدهد و تابع هوسها و آرزوهای این و آن شود خوبیها را ثبت می كند، بدیها را ثبت می كند، نوشته ها را، گفته ها را، موعظه ها را، زورگوئیها را، محبتها را، ستمها را همه را با كمال امانت در جای خودش قرار می دهد و اگر جز این بود و می شد كه قیافه ها در تاریخ جا به جا شود و در صحنه ی تاریخ، فرعون با قیافه ی نبوت موسی علیه السلام ظاهر شود و موسی علیه السلام در قیافه ی مردی مدعی خدائی، دیگر خدا بر بندگان خود چه حجتی داشت و دستاویز بندگان خدا در شناختن حق و باطل چه بود؟ موجب اطمینان خاطر مردان فداكاری از قبیل اباعبداللَّه علیه السلام كه در راه خدا جان می دهند و فداكاری می كنند و كشته می شوند، همین امانت تاریخ است و می دانند كه خدای متعال احدی را بر تاریخ چیره نساخته است و تاریخ بر هر نیك و بد چیره است و همه را می شناسد و از گفتار و كردار همگی نیك باخبر است و كسی نمی تواند نیك و بد خود را از تاریخ پوشیده دارد و فصلی از زندگی خود را نهفته از تاریخ برگزار كند.

البته تاریخ بسیار محتاط و مال اندیش است و با فاصله ی دور یا نزدیك قیافه های واقعی را نشان می دهد و قیافه های عوضی و جابجا شده را به صورت واقعی و سر جای خودش بازمی گرداند و با كمال شكیبائی و دوراندیشی به حساب هر بی حسابی می رسد.

ابن زیاد برای آنكه مردم را از جریان واقعه ی كربلا رسماً باخبر سازد به مسجد اعظم كوفه رفت و سخنانی گفت كه اگر امانت و صراحت تاریخ نبود نام حسین بن علی علیهماالسلام به عنوان یك مرد دروغگو در تاریخ اسلام برده می شد. عبیداللَّه در حضور چندین هزار مسلمان عراق بالای منبر مسجد اعظم كوفه چنین گفت: «الحمدللَّه الذی اظهر الحق و اهله و نصر امیرالمؤمنین یزید و حزبه و قتل الكذاب بن الكذاب الحسین بن علی و شیعته».

یعنی شكر خدا را كه حق و اهل حق را پیروز كرد و امیرالمؤمنین یزید و دارودسته ی او را یاری فرمود و دروغگوی پسر دروغگو یعنی حسین بن علی و شیعیان او را


كشت.

راستی اگر در اینجا تاریخ با ابن زیاد قدری مساعدت می كرد در همین مجلس و پای همین منبر جواب او را نمی دادند، ممكن بود این سخنرانی كه در مسجد مسلمانان و در حضور مسلمانان و بوسیله ی امیر مسلمانان ایراد شده است برای بعضی و تا مدتی ایجاد شبهه كند و این فكر اگر چه در مردم كم تحقیق و كم شعور پیدا شود كه مبادا واقع مطلب همین باشد و اینان راست می گفته باشند و حق با این مرد باشد كه بالای منبر و در خانه ی خدا با این محكمی خدا را بر این پیشامدی كه شده است شكر می كند معلوم می شود واقعاً به خیر گذشته و خوب كاری شده است كه حسین بن علی علیهماالسلام را كشته اند. اما تاریخ در اینجا هم از هوشیاری خود استفاده كرد و پیش از آنكه یك نفر از مسجد بیرون رود و جواب این یاوه ها را نشنود جواب آن را بوسیله یك مرد مسلمان از جان گذشته تحویل تاریخ داد. شیخ مفید و طبری می نویسند: هنوز گفتار عبیداللَّه به پایان نرسیده بود كه عبداللَّه بن عفیف ازدی غامدی [1] از جا برخاست.

(در این موقع كه ابن زیاد یاوه گوئی را از حد گذراند از جا برجست) و گفت: ای پسر مرجانه! دروغگوی پسر دروغگو، توئی و پدرت و كسی كه تو را به حكومت عراق فرستاده و پدرش، آیا پسران پیغمبر را می كشید و دم از راستگوئی می زنید. ابن زیاد كه تصور می كرد قدرت او بر تاریخ هم حكومت می كند گفت: او را بیاورید. غوغائی به پا شد و دیگر آنچه را این مرد بابصیرت گفته بود نمی شد ناگفته و ناشنیده گرفت. این مرد بزرگوار جان بر سر این گفتار نهاد و به دستور ابن زیاد كشته و به دار آویخته شد اما یك صفحه از تاریخ را روشن ساخت و صفحه ای از تاریخ عاشورا را با خون خود نوشت. این هوشیاری و فراست تاریخ همیشه كار خود را كرده است و می كند و در هر موقعی كه دستی برای تحریف تاریخ از آستین بیرون آمده است. در همانجا در فكر چاره ی كار افتاده است و سندی قاطع و صریح و كافی برای نشان دادن


واقع بوجود آورده است، ما بسیاری از قضایا را در همین تاریخ مربوط به شهادت امام خوانده ایم و شنیده ایم اما كمتر در فكر این بوده ایم كه هوشیاری و استادی تاریخ را در نظر بگیریم و به راستی بر درایت و لیاقت تاریخ در نشان دادن قیافه های واقعی و حوادث تاریخی آفرین بگوئیم. هر سطری از تاریخ قیام اباعبداللَّه علیه السلام گواه قدرت و صراحت و شجاعت تاریخ است و باید به این حساب توجه كرد كه حتی پس از شهادت امام و مردن یزید در حدود نزدیك به هفتاد سال تمام قدرت اسلامی بدست خلفای بنی امیه بود و فقط چند سال ابن زبیر در حجاز خلافت می كرد و تازه او هم در دشمنی با اهل بیت كمتر از بنی امیه نبود، در عین حال صراحت و شجاعت تاریخ اجازه نداد كه در طول این مدت چهره ی تابناك تاریخ عاشورا را تغییر دهند و قیافه ای تاریك جای آن را بگیرد.

ابن زیاد به سر مقدس امام نگاه می كرد و می خندید و با چوبی كه در دست داشت به دندانهای امام می زد، اما نمی دانست كه تاریخ نه تنها چوب او را و خنده ی او و لاابالیگری و اخلاق او را ثبت خواهد كرد، بلكه مردی از اصحاب رسول خدا را برای همین روز ذخیره كرده و او را در كوفه سكونت داده و امروز هم او را و فساد اخلاق او را پاسخ دهد و این مجلس صورتی پیدا كند كه قابل ثبت در تاریخ باشد.

زید بن ارقم یكی از اصحاب رسول خدا و پیری سالخورده بود نگاهی به ابن زیاد كرد و گفت: چوب خود را از این دو لب بردار، به خدائی كه جز او خدائی نیست از شماره بیرون لبهای رسول خدا را روی این لبها دیده ام. این سخن را گفت و صدا به شیون برداشت. البته ابن زیاد در آن موقع به گفتار این پیر سالخورده صحابی اهمیت نمی داد و نمی توانست بفهمد كه این صورت مجلسها همه ضبط تاریخ می شود و نامه ی تاریخ صغیره و كبیره ای را فروگذار نمی كند و همه را به حساب می آورد. برای همین بود كه آن مرد محترم را با تندی و درشتی از مجلس خود راند و او را تهدید به قتل كرد و گفت: معلوم است كه در اثر پیری شعور خود را از دست داده ای وگرنه بر این فتح خدائی نمی گریستی؟ تاریخ همه ی این جزئیات را ضبط كرد تا فردا بدانند كه ابن زیاد شعور خود را از دست داده بود نه زید بن ارقم، زید بن ارقم نیك می دانست كه قطع نظر


از حساب ثواب و عقاب هیچ مسلمانی بر هرزگیهای ابن زیاد آفرین نخواهد گفت و هر مسلمانی تا مسلمان است و رسول خدا را به پیامبری می شناسد با فرزندان وی از در تجلیل و احترام و ادب خواهد درآمد، اما ابن زیاد می پنداشت كه می شود هم مسلمان بود و هم فرزندان رسول خدا را كشت، هم مسلمان بود و بانیان اسلام را دروغگو می دانست، هم خون عزیزان اسلام را ریخت و هم در تاریخ اسلام با قیافه ی مسلمانی ظاهر شد.

شنونده ی محترم اكنون نوبت آن رسیده است كه سخنان زینب كبری را در مجلس یزید بررسی كنیم و آن سند زنده ی تاریخی را از روی مأخذ قرن سوم [2] بخوانیم، اما سخن ما به اینجاها كشید و بحث در امانت و شجاعت تاریخ دامنه یافت. پس از آنكه یزید اشعار كفرآمیزی از عبداللَّه بن زبعری سهمی كه در موقع كافر بودن خود گفته بود خواند و اشعاری هم از خود بر آن افزود و صریحاً گفت كه من می خواهم انتقام پدران خود را كه در حال بت پرستی بدست یاران محمد كشته شده اند از فرزندان محمد بگیرم، زینب دختر علی علیه السلام برخاست و زبان به سخن گفتن گشود و فصلی جدید در تاریخ خلافت سه سال و چند ماهه یزید باز كرد و گفت: صدق اللَّه و رسوله یا یزید «ثم كان عاقبة الذین اساؤا السؤای أن كذبوا بآیات اللَّه و كانوا بها یستهزؤن».

یزید! خدا و رسولش راست گفته اند كه عاقبت گناه كردن و دروغ دانستن آیات خدا مسخره كردن آنهاست. یعنی اگر امروز آیات خدا را تكذیب می كنی و با نظر استهزاء به آنها می نگری و چنانكه روزی بت پرستان مكه به شهادت جمعی از مسلمانان در جنگ احد خوشحال شدند و شعرخوانی به راه انداختند تو هم از شهادت فرزندان رسول خدا خوشحال شده ای و شعر می خوانی و دم از انتقام گرفتن از رسول خدا می زنی، می دانی چرا اینطور شده ای و چرا به اینجا رسیده ای؟ از بس گناه كرده ای كارت به اینجا كشیده است، هركس راه گناه را در پیش گیرد و در گناه كردن اصرار ورزد به حكم قرآن مجید روزی آیات خدا را تكذیب خواهد كرد و كار او به جائی خواهد رسید كه آنها را مسخره كند و آنگاه مستحق عذاب خدا گردد [3] .


سپس گفت: «اظننت یا یزید انه حیث اخذت علینا بأطراف الأرض و أكناف السماء، فأصبحنا نساق كما یساق الاساری، ان بنا هوانا علی اللَّه و بك علیه كرامة و أن هذالعظم خطرك عنده، فشمخت بانفك و نظرت فی عطفك، جذلان فرحا، حین رأیت الدنیا مستوسقة لك والامور متسقة علیك و قد امهلت و نفست و هو قول اللَّه تبارك و تعالی «و لا یحسبن الذین كفروا انما نملی لهم خیر لأنفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین».

یزید مگر گمان برده ای كه ما با شهادت و اسیری خوار و زبون شده ایم؟ و چون راههای زمین و آسمان را بر ما بسته اید و چون اسیران ما را از اینجا به آنجا می برید، دیگر خدا لطف خویش را از ما بازگرفته است و گمان برده ای كه تو با كشتن مردان حق بزرگ و بزرگوار گشته ای؟ و خدا با لطف و عنایتی خاص به تو می نگرد؟ و بدین جهت و از روی این گمان غلط از خود باور كرده ای و با خوشحالی و سرمستی تكبر فروش شده ای؟ چو دیده ای كه دنیا برای تو روبراه گشته است و امور بر وفق مراد تو می گذرد و كارها برای تو روبراه شده است، از این است كه مغرور شده ای و سخن خدا را از یاد برده ای كه می گوید: مردمان كافر گمان نكنند كه اگر مهلتی به آنها می دهیم این مهلت به خیر آنهاست آنان را تنها برای آن می دهیم كه بیشتر گناه كنند و برای ایشان عذابی است كه خوار و زبونشان خواهد كرد.

زینب كبری بعد از این جمله ها یزید را به یاد قضیه ای آورد كه روز فتح مكه در سال هشتم هجرت در مكه روی داد و رسول خدا بر همه ی مردان و زنان مكه منت گذاشت و آزادشان ساخت و یزید خود فرزند همان آزاد شدگان بود. هم پدرش معاویه و هم جدش ابوسفیان و هم مادر معاویه از آزاد شدگان روز فتح مكه بودند كه رسول خدا از همه ی گذشته ها صرف نظر فرمود و با بزرگواری و گذشت عمومی همگی را آزاد و آسوده ساخت و فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء» بروید كه همه ی شما آزاد هستید. دختر امیرالمؤمنین علیه السلام در قسمت دوم خطبه ی خود خاطره ی آن روز را عنوان سخن قرار داد و گفت:

«أمن العدل یا ابن الطلقاء تخدیرك نساءك و اماءك و سوقك بنات رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله، قد هتكت ستورهن و أصحلت صوتهن، مكتئبات تخدی بهن


الأباعر، و یحدوابهن الأعادی من بلد الی بلد، لا یراقبن و لا یؤوین، یتشوفهن القریب والبعید، لیس معهن ولی من رجالهن».

ای پسر آزاد شدگان، عدالت كجا؟ انصاف كجا؟ زنان و كنیزان خود را پرده نشین داری اما دختران رسول خدا را بی كس و بی پناه بر شترهای تندرو نشانده ای و به دست دشمنان سپرده ای تا از شهری به شهری برند؟!!!.

سپس گفت: «و كیف یستبطی ء فی بغضتنا من نظر الینا بالشنف والشنآن والإحن والأضغان، أتقول: «لیت اشیاخی ببدر شهدوا» غیر متأثم و لا مستعظم و أنت تنكت ثنایا أبی عبداللَّه بمحضرتك، و لم لا تكون كذلك و قد نكأت القرحة و استأصلت الشافة بإهراقك دماء ذریة رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله، و نجوم الأرض من آل عبدالمطلب، و لتردن علی اللَّه و شیكا موردهم، و لتودن انك عمیت و بكمت، و أنك لم تقل «فاستهلوا و اهلوا فرحاً».

یزید! چگونه با ما كینه ورزی نكند آن كس كه به دیده ی انكار و دشمنی به ما می نگرد؟ با كمال بی باكی و بدون آن كه خود را گنهكار بدانی می گوئی ای كاش نیاكان من كه در بدر كشته شدند امروز حاضر بودند، آنگاه با چوبی كه در دست داری به دندانهای اباعبداللَّه می زنی، چرا چنین نباشی و حال آنكه آنچه می خواستی كردی، و ریشه های فضیلت و تقوی را از جا بركندی و خون فرزندان رسول خدا را ریختی، و ستارگان فروزان روی زمین را از فرزندان عبدالمطلب در زیر ابرهای بیداد و ستمگری پنهان كردی، اما به زودی نزد خدا روی، بر پدرانت وارد می شوی، و ترا نیز به جای آنها می برند، و آنگاه آرزو خواهی كرد كه ای كاش كور و لال شده بودی و نمی گفتی جای آنها جای نیاكانم خالی تا خوشحالی و پای كوبی كنند.

چون سخنان دختر امیرالمؤمنین به اینجا رسید دعا كرد و گفت خدایا حق ما را بگیر، و از كسانی كه بر ما ستم كردند انتقام بكش، پس رو به یزید كرد و گفت به خدا كه پوست خود را كندی و گوشت خود را بریدی و به زودی بر رسول خدا وارد می شوی و خواهی دید كه به كوری چشمت فرزندان او در بهشت برین جای دارند، همان روزی كه خدا عترت رسول خود را از پراكندگی برهاند و همه را در بهشت فراهم سازد، و این وعده ای است كه خدای متعال در قرآن مجید داده است «و لا تحسبن


الذین قتلوا فی سبیل اللَّه أمواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» گمان مبر كه شهدای راه خدا مرده اند، چه آنان زنده اند و نزد خدا روزی داده می شوند.

یزید! روزی كه داوری با خدا باشد و محمد صلی اللَّه علیه و آله دادخواهی كند و اعضا و جوارح تو بر تو گواهی دهند آن روز پدرت كه تو را بر مسلمانها مسلط ساخت به سزای خود خواهد رسید و آن روز دانسته خواهد شد كه ستمكاران چه مزدی می برند و جای چه كس بدتر و دار و دسته ی كه زبونتر است. با اینكه من به خدا قسم ای دشمن خدا و ای پسر دشمن خدا تو را كوچك می شمارم و قابل توبیخ و سرزنش نمی دانم، اما چه كنم چشم ما گریان و سینه ی ما سوزان است و با توبیخ و سرزنش تو شهدای ما زنده نمی شوند، حسین من كشته شد و طرفداران شیطان ما را نزد نابخردان می برند تا از مال خدا مزد خود را بر بی احترامی نسبت به خدا بگیرند، خون ما از دستهای اینان می چكد و گوشت ما از دهان ایشان می ریزد و پیكرهای پاك شهیدان در اختیار گرگان و درندگان بیابان نهاده شده، اگر امروز از كشتن فایده كردی فردای حساب به زیان آن خواهی رسید، روزی كه جز عملت چیزی را بدست نیاوری، روزی كه تو بر پسر مرجانه فریاد زنی و او بر تو فریاد زند، روزی كه تو و پیروانت در نزد میزان عدل الهی به جان هم افتید، روزی كه ببینی بهترین توشه ای كه پدرت برای تو فراهم ساخت آن بود كه فرزندان رسول خدا را بكشی، به خدا من جز از خدا نمی ترسم و جز نزد وی شكایت نمی برم، مَكْرِ خود را بكار بر، و كوششت را دنبال كن و هرچه می توانی جان بكن به خدا قسم ننگ و رسوائی كاری كه با ما كردی هرگز قابل شستشو نیست.

دختر زهرا علیهماالسلام خطبه ی خود را به شكرگزاری پروردگار خاتمه داد و چنین گفت: شكر خدائی را كه عاقبت كار سروران جوانان بهشت را به خوشبختی و آمرزش ختم كرد و بهشت را جای آنان قرار داد از خدا می خواهم درجات آنان را بالا برد و از فضل خویش به ایشان بیشتر عنایت كند، چه خدا بر هر كار توانا است.

شنونده ی محترم این بود خطبه ی زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام در مجلس یزید كه در قسمتی متن عربی و ترجمه ی فارسی و در قسمتی هم فقط ترجمه ی آن را شنیدید و قطعاً بر صراحت و شجاعت و بزرگی روح دختر فاطمه زهرا علیهماالسلام


آفرین گفتید، و ضمناً به ارزش این سخنان و لزوم این گفتار در چنان وضعی با چنان دستگاهی توجه كردید و نیك دانسته شد كه این گونه خطبه ها سخنانی نبوده است كه بر اثر تحریك عواطف و ناراحتیهای روحی و فشار مصیبت گفته شود، سخنانی است كه روز نقشه دقیق و منظمی هر قسمت در جای خود و در حدود لزوم گفته شده و حق را برای همیشه روشن ساخته است. والسلام علیكم و رحمة اللَّه و بركاته.


[1] اين مرد از شيعيان علي عليه السلام بود و چشم چپ خود را در جنگ جمل از دست داده بود چشم راست او هم در جنگ صفين از بين رفته بود، كار اين مرد مسلمان نابينا آن بود كه همه روزه صبح به مسجد كوفه مي رفت و تا شام به نماز و عبادت سرگرم بود و شب به خانه بازمي گشت.

[2] گذشت كه خطبه ي حضرت زينب عليهاالسلام را گوينده ي محترم رحمه اللَّه از نسخه ي بلاغات النساء ابي الفضل احمد بن ابي طاهر بغدادي متولد در 204 و متوفي 280 نقل فرموده است.

[3] ترجمه ي آيه بنا بر قراءت غير عاصم كه «عاقبة» را برفع خوانده اند مي باشد.